خاستگاه هر هنری جامعه انسانی ست. هر چه هنر، اعم از شعر و موسیقی و نقاشی و غیره، به محیط اجتماعی و فرهنگ مردم وفادارتر باشد، بیشتر با مردم ارتباط برقرار خواهد کرد. از این روی شعر را می توان از نظر روان شناسی اجتماعی، جامعه شناسی و مانند آن بررسی کرد.
جایگاه حافظ در دل ایرانیان پارسی گوی، بسیار والاست. برخی گفته اند : حافظ، حافظه ایرانیان است.
آن چه در این بیت جلب نظر می کند، یکی از عادات ما ايرانيان و آن دو چهره بودن ماست: چهره ای که واقعاً خودِ ما هستیم و چهره ای که جامعه و حکومت از ما می خواهد و مطلوب حاکمان است. در این بیت، حافظ می گوید : در مجلسی، حافظ و قاری قرآن هستم. یعنی در بین مردم، خود را چنین نشان می دهم. همان چهره ای که جامعه و حکومت از من می خواهد... اما در محافل دوستانه و خودمانی ، شراب می نوشم. آن هم دُردی کِشم. دُرد، تفاله شراب است که بسیار تلخ، اما مردافکن است. دُردی کشان یا دُرد نوشان کسانی را می گفتند که به شراب معمولی بسنده نمی کردند. به اصطلاح امروزی معتاد به شراب و اغلب تهیدست نیز بودند....
دو چهره ای که حافظ از خود ترسیم کرده، کاملاً مقابل هم و در تضاد با یکدیگرند: چهره ای مطلوب حکومت و ریا کارانه و چهره ای از خودِ واقعی و مطلوب شخص....
چرا چنین است؟ برای پاسخ به این پرسش باید به تاریخ ایران رجوع نمود. اما در آغاز اشاره به این نکته ضروری ست که در جوامع بسته و تحت ستم، مردم به اجبار به سمت دو چهرگی سوق داده می شوند...
موقعیت جغرافیایی ایران، سبب شده که این منطقه از پیش از تاریخ تا دوره معاصر، همواره مورد هجوم اقوام مختلف قرار گرفته و تحت سلطه بیگانگان مستبد باشد. پیش از هخامنشیان، آشوریان از غرب و سکاها از شمال و شمال شرق به ایران حمله می کردند و ساکنان را وادار به دادن باج و خراج می کردند یا اموالشان را به غارت می بردند. پس از تشکیل دولت هخامنشی، باز هم از شمال، هجوم اقوام مختلف ادامه داشت، تا در اواخر این دوره اسکندر مقدوني به ایران تاخت و کرد آنچه کرد.
پس از جانشینان اسکندر و تشکیل دولت اشکانیان، جنگ با روم آغاز شد و تا پایان شاهنشاهی ساسانی ادامه یافت.
اواخر حکومت ساسانیان، اعراب مسلمان به ایران حمله کردند. بعد از اسلام نیز حمله های پی در پی زرد پوستان آسیای مرکزی، غُزان، مغولان و تیموریان حمله دمار از روزگار مردم برآورد. در روزگار صفویان، علاوه بر جنایات حاکمان داخلی، جنگ با دولت عثمانی نَفَس مردم را به شماره انداخته بود...
چنین مردمی با چنان پیشینه ای که هر بار به اجبار باید خود را موافق فاتح و حاکم تازه، نشان دهند، عجیب نیست اگر به دروغ و نیرنگ و ریا کاری و دو چهرگی، عادت کنند و با این حیله، دست کم بتوانند زنده بمانند.
چنین است که حافظ، همه این تاریخ را و این اخلاق ریا کارانه را در یک بیت خلاصه کرده و می گوید:
حافظم در مجلسی، دُردی کِشم در محفلی
بنگر این شوخی، که چون با خَلق صنعت می کنم!
نظرات شما عزیزان: